حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ ق.ظ

دکتر سلام!

از بچه های پر سر و صدا و دوست داشتنی خوابگاه است. از آنهایی که اگر یک دقیقه اتاق را ترک کند، غیبتش احساس می شود. از آنجایی که همه هفته خوابگاه نیستم، معمولا خبرها را دیرتر از بقیه دریافت می کنم و به قولی «از همه جا بی خبر و از قافله عقب»

یکی دو ساعتی از ورودم گذشته بود و هنوز سر و کله سحر و شیطنت های دوست داشتنیش پیدا نبود. از بیست نفر ساکن اتاق، حاضر نبودن سحر بیش از همه بچشمم آمد. بر خلاف عادت زبان باز کردم و از بقیه جویای حالش شدم.

رقیه خیره شد به چشمانم و گفت: «مگه نمی دونی؟» - نمی دونم؟ چیزی شده؟ ازدواج کرده؟! عجب بگو پیدایش نیست. پس پرید!

- ازدواج ؟! نه بابا مریضه. با حمیده رفتند بیمارستان.  امروز نزدیک بود سحر از دستمان برود.

با چشم های گرد شده پرسیدم: «یعنی چی؟ سحر که مشکلی نداشت. مشکلش چی بود؟بستری شده؟ »

نه. نه سرما خورده ولی از آن ویروس های عجیب و غریب. کم کم باید پیدایشان شود.

- چرا جو سازی می کنی. ترسیدم. ان شاء الله که زود خوب میشه

نیم ساعتی طول کشید تا برگشتند. با دیدنش باورم شد که واقعا مریض است. رمق نداشت. رنگی زرد و چشمانی ورم کرده. آرام آرام خودش را رساند به تخت و دراز کشید. بچه ها اطرافش را گرفته بودند و سوال می کردند. هر کسی به نوبه خود تلاشی می کرد. یکی نوشیدنی می آورد و یکی لیمو. آن یکی بخور نعناع درست کرده بود و یکی هم پیازها را برید و در سرکه ریخت و اطراف اتاق گذاشت. یکی شلغم آورد و یکی کمک کرد داروهایش را نوش جان کند. یکی دو ساعتی که استراحت کرد و داروها اثر کرد و حالش بهتر شد، شروع کرد به شیطنت. با صدای خروسی و لحنی آخر طنز قصه دکتر رفتنش را تعریف کرد.

- عجب دکتر خوبی بود. همین که نشستم روی صندلی و سلام کردم، معاینه نکرده تشخیص داد چه مرگی دارم. دستم را گرفت و همین طور که نبضم را کنترل می کرد نگاهم کرد و گفت: «ازدواج کن دختر جان. همه مریضی هایت مال این تاخیر ازدواجته. ازدواج کن.» فرصت نداد و الا می گفتم: «این را که خودم می دانم. نامردم اگه خواستگار خوب آوردی و بگویم نع. گفتن درد و تکرارش که چیزی را حل نمی کند. تقصیر من نبود و دولت و مردم بودند و قیل و قال که نمی خواهد. راه حل بیار دکتر جان. راه حل. پول داری وام بده. خانه داری خانه بده. واسطه گری کن. آموزش بده همسرداری و درست ازدواج کردن را. حرف بزن باهاشون ببین چرا نمیان سراغ ما. »

- بچه ها زدند زیر خنده و یک دل سیر خندیدند.

-  بدبخت! داشته تیر به تاریکی میزده حتما عاشقت شده. شاید یک زن برای وقتی خانومش میره مسافرت نیاز داشته!

- سحر بلند شد و همین طور که دور اتاق دنبال مرضیه می دوید با صدای بوقلمونی میگفت:

- منحرف خانم دکتر بود. آخه من پیش دکتر مرد میرم؟

 از آن بالا که به سقف نزدیکتر بودم تا زمین، نگاهشان کردم و از بچگی کردن هایشان دلم نشاط گرفت.

خدایا حق با تو بود. همه خوشبختی ها و سلامتی ها در خانواده داشتن است. از آن خانواده هایی که رنگ و بوی تو دارد.

درود بر مردان و زنان خداباوری که همه جوانان شیعه فرزندان خودشان هستند و برای خوشبخت شدنشان، برای خانواده داشتن هایشان تلاش می کنند آن هم فقط بخاطر خدایی که در برابر یک قدم حرکت به سمت او، هروله کنان به استقبالش می آید. حرکت کن!

 

ارغوان/ 7 دی 1398

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۷
ارغوان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی