حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۲ ب.ظ

ریحانه ات را دزدیدند!

بیشتر سال های عمرت شهرستان باشی، بروی شهر، خوب می فهمی مشکلات شهر نشین ها هم، کمتر از امکانات پیشرفتشان نیست. برای یک کتاب باید صد تا خیابان را زیر پا بگذاری و آخرش برای پرداخت هزینه اش یک ساعت توی صف بایستی. کف پاهای ورم کرده و انگشت های میخچه شده همان حس آش نخورده و دهان سوخته دارد. اما در شهرستان همه دردسرش این است: «یقین داری موجود نیست و نباید خودت را بزحمت بیندازی».

برخلاف همیشه، رفته بودم دنبال یک کتاب. هر  جا سر میزدم تعجبم بیشتر می شد. بیشتر می ترسیدم. قدیمتر ها حس امنیت بیشتری داشتم. هر جا نگاه می کردم، خیابان و مغازه و تاکسی ها و درب و دیوار شهر، پر بود از مرد. اما حالا بیشتر حس «مرد اَم  آرزوست» جایگزین شده است. هر جا نگاه می  کنی تا چشم کار می کند زن است و زن هایی که تلاش می کنند مرد باشند!

از خودم سوال می کنم: «چرا یک زن باید راننده تاکسی باشد وقتی مسافرش حتما خانم نیست؟ اصلا چرا باید راننده باشد؟ مغازه سوپری که هر کس و ناکسی رفت و آمد می کند جای فروشندگی خانم هاست؟ راهکار افزایش رزق حلال می گوید خودمان را برهنه کنیم و با صورت آرایش کرده جنس های بنجل را قاب کنیم به مشتری و اسمش را بگذاریم تبلیغ؟، مرد و زن نامحرم، کنج یک واحد تجاری مجتمع هزار واحدی از صبح تا بعد از ظهر، رشد اقتصادی می کنند؟ زن سینه سپر کرده جلوی مردها بایستد و داد و بیداد راه بیندازد که تجارت کند؟ زن را به خرید و حمل میوه و سیب زمینی و پیاز و گوجه چکار؟ هر کجا می روی جای خالی مردها را زن ها پر کرده اند. زن ها چاره ای جز این نداشته اند. مردی که نفقه نمی دهد، مردی که اهل دود و دم و عیاشی است به جای خانواده، مردی که منت گذاشت و اذیت کرد، مردی که ظالم شد و منفعت طلب، پدر شد و پدری نکرد، همسر شد و همسری نکرد، مردی که مرد نشد،  مردی که عاشق خدا نشد، زن را  مجبور کرد حسرت مهربانی کردن و چشیدن بزرگ شدن بچه اش را با دو ریال حقوق عوض کند. مردها کجایید، ریحانه ناموستان را دزدیدند. زنی که ریحانه دیده نشد، ریحانه و لطافتش دزدیده شد، زن نیست، دلی شکسته است در نقش مرد». مردها کجایید؟!!!

خدایا حق با تو بود، مردی که عاشق تو نیست، چشمی برای ریحانه دیدن زن  ندارد!


مرد باش

نوشته شده توسط: ارغوان/ 29 مهر 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۱۷:۱۲
ارغوان ...
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۸ ق.ظ

عاطفه!

یکی از نعمت ها و دلخوشی های بزرگی که درصد قابل توجهی از نسل بعد،  قطعا از آن محرومند نعمت خواهر و برادر است. آن هم نه فقط یکی، چندتا. باید داشته باشی تا بفهمی اینکه برنامه ریزی شده، یکی یکدانه ای، دوستی خاله خرسه است نه پیشرفت و کلاس و روشنفکری و رفاه بیشتر تو.

نشسته بودیم در جمع خانواده. یکی از بزرگترها از خاطرات دوران مدرسه اش می گفت. حرف از معلم مرد شد و اینکه ما معلم مرد نداریم و آن روزها معلم مرد فراوان بوده است.

«اول دوم راهنمایی بودیم. همین متوسطه اول. معلممان رفته بود مسافرت. آقایی جایگزینشان شده بود. همه اش دو روز آمد سر کلاس ما. می گفتند خیلی باسواد است و با اصالت. نمی دانم چرا این قدر اذیت شاگرد ضعیف ها را می کرد. یک روز برگشت و به یکی از دخترهای کلاس توهین کرد و گفت: «خنگول تو که از خر پدرت نفهمتری. بازهم که بلد نیستی». بگذریم که این روزها دشمن برنامه ریزی شده دختران را با ساختن لطیفه و قشنگ  و نمکی نشان دادن خنگول بودن و... نفهم معرفی می کند که آینده جامعه، فرزندان تصور کنند زیر نظر یک خنگول بزرگ می شوند و  نفهمی را باور کنند که راه باز شود برای سلطه، خیلی دلش شکست. زد زیر گریه بلند بلند گریه کرد. آن روزها کسی جرات نداشت صدایش را بالا ببرد. بلند شد  و با صدای بلند فریاد زد: «من خنگول نیستم. مادرم مریض است. خودم آشپزی می کنم. خانه داری می کنم. مواظب مادرم هستم. اصلا درس یاد نگیرم آدم نیستم؟ » . واقعا هم دختر خوبی بود. وقت نداشت و استعدادش متوسط بود.

آن روز از  کلاس رفت بیرون و دیگر هیچ وقت مدرسه نیامد. بزرگ که شد شوهرش دادند به یک کم شنوا. همسرش مشکل داشت و بچه دار نشد». بین خواهر و برادر تحصیل کرده اش به جرم مراقبت از آنها و خانه داری عقب ماند. بچه های امروز هم که تربیت درستی ندارند. بزرگتری گفتند و کوچکتری تمام شد.خاله بی سواد و عمه بی سواد را کسی احترام نمی کند!

درست است اشتباه پشت اشتباه اتفاق افتاد. اینکه همه خوبی ها و صبوری هایش در دفتر الهی ثبت است شکی در آن نیست. اینکه جوجه را فردای قیامت  می شمارند هم قاعده مشخصی است، ولی طبق محدودیت های دنیا و سنت هایش، مهم این است آینده اش تباه شد. آینده ای که می شد بهتر باشد. همه اش از بی ادبی تو بود مرد. مرد به کسی توهین و بی احترامی می کند؟ نمی دانی این قشر عاطفی ترند ؟!

خدایا حق با تو بود، دل بی تو، عشق نمی فهمد. عاطفه و احساس کیلویی چند!


نقش مردان در سلامت جامعه

عکس تزیینی است و از سرچ اینترنتی انتخاب شده است.

نوشته شده توسط: ارغوان/ 26 مهر 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۸
ارغوان ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۳۸ ق.ظ

خیلی مردی!

خیلی وقت بود امامزاده شهر نرفته بودیم. وقتی رسیدیم انگار دنیا عوض شد. همه بدی ها یادم رفته بود. نشستیم روبروی ضریح. مادر دعا می خواند . من طبق معمول خیره شده بودم به پنجره های ضریح و حس می کردم روحم در حال شارژ شدن است.

در همن گیر و دار خانمی به جمع پیوست نشست کنار مادر. تا یک ساعت بعد که از امامزاده خارج شدیم بی وقفه برایش حرف  زد. حرف های  رنگارنگ و نا مفهوم از خصوصی های زندگیش گرفته تا اوضاع و احوال کشور. مادر اما صبور بود و فقط تاییدش می کرد.

در راه بازگشت از مادرم سوال کردم: «مامان این خانمه دیگه کی بود؟ روانی بود؟ از حرف هایش چیزی نمی فهمیدم. راستش اصلا نگذاشت بفهمم کجا هستم و چه می کنم».

مادر اول چهره در هم کشیدو تاکید کرد،که کسی را با لحن توهین آمیز خطاب نکنم و بدانم کسی از مریض شدن خوشش نمی آید. و کسی فردای خودش را ندیده است چه کسی می داند ما سالم از دنیا می رویم یا نه؟  بعد برایم گفت: « با این خانم هم کلاسی بوده ام.  تک فرزند خانواده اش بود. نه خواهری دارد و نه برادر. پدر و مادرش برای به دنیا آمدنش ده سال صبر کردند. 15-16 ساله بود که به اصطلاح آن روزها بدترین و بد اخلاقترین پسر شهر آمد خواستگاریش. پدرش افکار بسته ای داشت. فقط می خواست شوهرش داده باشد. ازدواج کرد ند. 

یک سال از تاریخ عقدشان گذشت. هنوز خانه خودش نرفته، دو ماهه باردار شد. پدرش که فهمید آن قدر کتکش زد و سرزنش شد که حواسش به هم خورد و به قول تو مشکل روانی پیدا کرد. یکی یکدانه و نازنین بود. کتک و سرزنش ندیده بود.  همسرش همان که برای بد اخلاقی و شر بودنش شهره شهر بود و  اسمش را می گفتند.... نامردی نکرد. اتاقکی اجاره کرد و همسرش که روانی شده بود  را برد خانه خودش. حتی بچه را هم اجازه داد به دنیا بیاید. خودش بچه یک روزه را تر و خشک می کرد و با شیشه شیر می داد و... خلاصه 40-30 سال از این قضیه می گذرد. نه زنش را طلاق داد و نه زن گرفت نه کسی دید که به ناموس کسی نگاه کند و نظر داشته باشد. آن خانم باوقاری هم که آن گوشه نشسته بود همان بچه بود».

نمی دانم پدر و مادر این خانم در چه شرایطی بوده اند.  نباید از غیرت و عزت والدین راحت گذشت. ولی کار خلاف شرعی هم اتفاق نیفتاده بود. مهم این است تو مرد بودی. درود بر مردان مردی که باور دارند خدا همه سختی هایی که تحمل می کنند می بیند و حمایت از دل شکسته ای را بزرگتر از خواسته های کوچک دنیایی  خود می دانند. هزاران آفرین به تو. خدایا حق با تو بود. هر دلی که با تو بود مرد بود.



نوشته شده توسط: ارغوان 24 مهر 97


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۰۷:۳۸
ارغوان ...
يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۸ ب.ظ

هزینه دوتا متلک!

پریشان و آشفته، رفتم سراغ مادر. برایش گفتم که فلان هم کلاسی ما با اصرار خانواده اش قرار است همسر فلان هم شهری شود. « پسرک در حد و اندازه اش نیست. همه می دانند اهل و سر به راه نیست. یعنی متوجه نمی شود؟ حالا خانواده اش اصرار می کنند. خودش چرا قبول می کند. این زندگی که انتهایش همین حالا مشخص است. دختر نجیبی است. محال است از سر آشنایی باشد. مادرش هم زن پاک و فهمیده ای است. آن قدر خوش اخلاق است که خدا می داند. چرا قبول می کند دخترش چنین اشتباهی کند».

مادرم نگاهی کرد و گفت: «پیش خدا کاری سخت نیست و ناممکن ندارد دخترم، ولی چوب اشتباه پدرش را از مردم می خورد».

« سال ها پیش وقتی جنگ تحمیلی شروع شد،  شهرمان زود زود مهمان شهدا بود. یک روز مادر این دختر می رفته برای شرکت در تشییع جنازه شهدا، یک پسر از خدا بی خبر که همین شوهرش است، جلوی چندتا خاله پیرزن متلکی بار این دختر نجیبه که صدایش را کسی نشنیده بود کرد. همه هم می دانند در حد دوتا کلمه حرف وسط جمع بوده آن هم یک طرفه و از طرف پسرک. پدرش که فهمید کتک مفصلی به دختر زد. تا آخر عمرش با دختر حرف نزد. تا دو سال اجازه نداد دخترش از درب خانه بیرون برود. مردهای قدیمی به ناموسشان حساس بودند. غیرت داشتند. خانواده پسر مثلا خواستند جبران کنند، اصرار کردند برای ازدواج.  پسرشان می گفت، کاری نکرده ام دوتا جمله حرف زددم.  قیافه دختر را دوست ندارم نمی خواهمش. خلاصه چند سال بعد خانواده پسر، به زور و بدون رغبت و رضایت دو طرف، این دو تا جوان نا همرنگ را مجبور به ازدواج کردند.  محیط کوچک است دیگر. مردم خدا نشناس کم نیستند. حالا هم دخترانش قربانی می شوند. یک جمله حرف بود ولی چند نسل را قربانی کرد.»

خیلی رنج آور است. درست است این وسط اشتباهات کم نبوده اما همه اش از تو شروع شد مرد. خوش به حال تو که مردی و قبل از اینکه زبانت را حرکت بدهی برای هوسی، فکر می کنی به اینکه نکند آغاز کننده یک زنجیره رنج و نسل سوزی باشی. خوش بحالت که مردی!

خدایا حق با تو بود. دلی که عاشق تو نیست مرد نمی شود!


ارتباط با خدا

نوشته شده توسط ارغوان: 22 مهر 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۸
ارغوان ...
جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ق.ظ

هاپو هراسی!

از خانه زدم بیرون. می رفتم دنبال کار و زندگیم. کاری به کسی نداشتم. هیچ کس توی کوچه و خیابان نبود. همینکه از کوچه بیرون آمدم موتور سوار تا متوجه من شد، جلوی پیاده رو ایستاد و ظاهرا نگاهم می کرد.  مشکوک بود: خودم را دلداری می دادم: «به قیافه دونفرشان نمی آید آدم های مزاحمی باشند. اصلا توی شهر ما این حرف ها نیست» . دلم پر از هراس بود. تنم می لرزید. دستان لرزانم را زیر چادر پنهان کردم، ذکر گفتم، بدون هیچ عکس العملی اراده کردم با آرامش تمام از کنارشان عبور کنم.

ناگهان یک سگ ولگرد خیلی بزرگ سیاه جلویم ظاهر شد. نزدیک بود شوکه شوم. موتور سوار ایستاد، سگ که از کنارم عبور کرد و دور شد و رسیدم سر جاده، رفت و ناپدید شد.

دلم می خواست گریه کنم.

 دیده ام پسرکانی سگ های شناسنامه دارشان را راهی کوچه و بازار می کنند. خانم ها را می ترسانند و از گریز و فرار و جیغ جیغ کردن ها و ترسیدن های ناموس سرزمینشان تفریح می کنند و مردم آزاری. ولی سرزمین من مردانی دارد که ناموس شناسند. خوش به حال شما که مردید!

خدایا حق با تو بود. بی عشق تو کسی مرد نمی شود!

ارغوان: 20 مهر 1397


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۰
ارغوان ...
جمعه, ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۱ ق.ظ

حق با تو بود!

شاید شما هم شنیده باشید: «برویم بیرون دوری بزنیم دلمان باز شود. هوایی عوض کنیم». نمی دانم چرا این روزها در هر کجای جامعه قدم می زنم در هر مجلسی شرکت می کنم این جمله برایم مفهومی ندارد. نمی توانم مثل خیلی ها بی تفاوت باشم و به قول خودشان از زندگی لذت ببرم. آنچه اینجا می شنوید دردهایی است که در جامعه می بینم و برایش مرهمی از جنس آشتی با خدا تمنا می کنم.


امید است مورد رضای حق باشد.




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۰۹:۵۱
ارغوان ...