حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۵ ب.ظ

مجرد علیه السلام!

کنار تخت مادر نشسته بودم و نگاهم خیره بود به قطره های سرمی که بدون وقفه مهمان خون مادر می شد. نزدیک است این ویروس نا دیدنی سرماخوردگی درصد قابل توجهی از مردم شهر را از پا در آورد. همه تخت های بیمارستان پر است و به همین تعداد و بیشتر هم سبد دارو به دست، منتظرند تخت خالی شود.

از پشت سر گذاشتن همه قانون ها کلافه بودم. از اینکه برای نیم ساعت استفاده مادر از تخت، تا افق خالی شدن یک سرم 500 سی سی، باید هر 12 ساعت روند ایستادن در صف مختلط و در قست صندوق و پذیرش مشترک و تشکیل دادن پرونده بستری شدن  و گرفتن دستور پزشک و پرداخت هزینه 5 برابری یک تزریق معمولی و فریاد زدن  اسم و فامیل و شماره ام از آن طرف سالن بین جمعیت که گوش مبارک صندوقدار بشنود را تکرار کنم. از برگه دستور گرفتن از پزشک برای چک کردن فشار خون آن هم با پرداخت فیش چند هزار تومانی در قسمت لعنتی صندوق، از تست قند خونی که هم فیش تست بگیرم و هم برای نوارقندش توی صف داروخانه بایستم و مجدد فیش بگیرم از همان صندوق. از کَل کَل کردن با پرستار که «آدم حسابی خودت می گویی از جایی که رگ گرفته ای تا یک هفته مجدد رگ گرفتن ممنوع است و خون لخته می شود و خطرناک است و رفتی سراغ رگ های روی دست، حداقل برای 10 ساعت دیگر این ست را از دست مریضم بیرون نیاور که روی دست آخر است و برای سرم 5 و ششم باید از پیشانی مریض رگ بگیری و می گوید غیر قانونی است!». از اینکه هیچ بهبودی از این داروها حاصل نمی شود و صد رحمت به گچ! از اینکه از بین این همه پرستار خوش اخلاق همان یک غر غرویش قسمت ما شده است. از اینکه باید بین ویروس های مختلف از خودم محافظت کنم کلافه بودم. از اقبال مبارک ما همه پرستارهای زن شیفت های مختلف هم کلاسی هستند و چپ و راست طعته و کنایه روح و روان ما را به رگبار می بندد:  «عه هنوز مجردی؟ درس تا چه مقطعی؟ کار؟». اگر ادب اجازه می داد می گفتم: « تسلیم. شما عاقل فهمیده، هم مادر نمونه ای هم شاغل و پولدار و تحصیل کرده. دست از سرما بیچاره های از همه جا رانده و مانده بردار».

همین طور از جو متشنج رنج می بردم. قدرت دیدن هیچ خوبی را نداشتم که نگاهم به ناهید خانم افتاد. دراز کشیده بود روی تخت روبرو. از رنگ سرم می شد متوجه شد تا گنجایش داشته است انواع تقویت کننده ها به سرم اضافه شده است. مات بود. چهره زیبا ولی شکسته اش ترکیبی از عجز و خشم و نفرت و خستگی بود. مثل حالتی که انسان حتی از گریه کردن هم خسته شده است. تنها بود. شوهرش همان اطراف پرسه می زد. از دور همه حواسش به ناهید خانم بود ولی ناهید خانم مثل اینکه از او فراری است، با دیدن او خشمش بیشتر می شد. به مادر نگاه کردم و پرسیدم: «مامان ناهید خانم فقط یک دختر دارد؟  اینجاها خیلی عرف نیست مرد همراه همسرش بیاید بیمارستان، مشخص است ناهید خانم ناراحت است». «نه مادر همان یک دختر را دارد. دخترش بچه دارد نمی تواند همراه او بیاید. اینجا که بخش اورژانس است همراه زن و مرد ندارد». «یک دختر! حیف زن به این زیبایی و با اخلاقی چرا فقط یک بچه؟» « مادر جان همه می دانند شوهر ناهید خانم بچه دار نمی شود. این بچه را هم از پرورشگاه به فرزندی قبول کرده اند. ناهید خانم یک دختربچه اول دوم دبیرستانی بود که همسرش که یک مرد چهل ساله بود توی راه مدرسه دیده بودش و عاشقش شد و با جنگ و دعوا و نارضایتی صد در صد ناهید به زور با او ازدواج کرد. چند بار سفره عقد پهن کردند و از سر سفره فرار کرد ولی آخرش به چنگش آورد. از زندگی چیزی نفهمید. شوهرش بچه دار نمیشد. این مرد حتی راضی نشد در این وضعیت هم او را طلاق بدهد. برایش بچه آورد که سرگرم شود و دلش به زندگی گرم شود. بهتر شد ولی ناهید خانم هیچ وقت با این ازدواج کنار نیامد. مادر جان اینها را نگفتم که ناهید خانم را قضاوت کنی و بدگویی کرده باشم. از دیدن هم کلاسی ها و حرفشان ناراحت نشو. هر کسی زندگی خودش را دارد. خودت را با آنها مقایسه نکن. می توانست وضعیت خیلی بدتر از اینها باشد. تو که در زندگی آنها نیستی. هر کسی مشکلات خودش را دارد. دیر و زود بودن برخی چیزها دست ما نیست. دعا کن فقط همه اش خیر باشد. برخی خواستن ها فقط رنج و عذاب دادن خود و دیگران است.

از اینکه مادر ذهن و نگاهم را خوانده بود خجالت کشیدم. وقتی حرف های مادر تمام شد. همه مشکلات رنگ باخته بود و نگاه ناهید خانم کلافه که نه، ویرانم می کرد و فقط تکرار می کردم: «عشق؟!!! عجب مرد خود خواهی»!.

خدایا حق با تو بود. نشانه ازدواج آرامش است و گمشده رابطه های بدون آرامش فقط تویی! مرد و زن خودببین و خودخواه را با ازدواج چکار؟!.

 

ارغوان/ 17 آذر 1398

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۲:۳۵
ارغوان ...