حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب
دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۹ ق.ظ

الهی گرفتار نشید!

چند روز قبل کلیپی دیدم از آیت الله مجتهدی تهرانی. در مورد از بین رفتن کارهای نیک بود و عاملش. وقتی حرف از ظلم می زد به نظرم موضوع عمومی نمی آمد. فکر می کردم آن قدر محدوده این گناه روشن است که نیاز به توضیح و تاکید ندارد تا اینکه نشستم پای حرف دل صدیقه. با هم هم کلاسی بودیم. ویژگی اصلی صدیقه این است که نه اینکه دروغ نمی گوید، دروغ گفتن بلد نیست. خلاصه اینکه شباهت عجیبی به اسمش دارد:
« برادرم پسر پاک و نجیبی است. یک معلم عاشق. از آن اموزگارهای مناطق محروم که هر چند سال یک بار لباس نو  نمی خرید تا با دانش آموزان گرسنه اش همدردی کند. از آن جوانک های بیست ساله ای که تا سی سالگی چند تا نشان معلم نمونه در دفتر سوابقش ثبت است. سال ها در رفت و آمد بین مناطق محروم بدون داشتن حتی یک پیکان قراضه.  ماه رمضان های پاییز و زمستانی گاهی افطارش تا هشت شب به تاخیر می افتاد. پشتیبان من و خواهر برادرهایم بود. وقتی حرف از ازدواجش شد، هر که را گفتیم، نه آورد که شرایط ازدواج ندارد. تا اینکه در مجلسی با این خانم روبرو شدم.  ماشاالله از آن بازپرس های دوست داشتنی. چند وقت بعد دخترش را دیدم. به برادرم پیشنهاد دادم و قبول نکرد.

یکی دو هفته بعد همسایه شان پیشنهاد داد به پدرم و هنوز خواستگاری نرفته، در شهر خبر ازدواجشان پیچید. یکی دو جلسه حرف زدند و عقدشان سر گرفت.
سر بچه دومشان باردار بود که یقین کردیم به شدت شکاک است. به قدری برادرم آبرو داری می کند و حرفی نمی زند که باورمان نمی شد. البته برایمان سوال بود که چه شد که مناطق محروم را رها کرد و خانه نقلی و ماشینی که بیست سال برایش زحمت کشیده بود و تازه به دستش رسیده بود را فروخت که با بدبختی و وام و قرض و قوله از برادرهایم خانه ای با چند کوچه فاصله از خانه پدرزنش بسازد بدون اینکه ما بدانیم. نمی دانستیم چرا تکواندو را با کمربند مشکی رها کرد. چرا با همه علاقه اش به ما حمایت مالی معنوی عاطفی و... را کامل قطع کرده است. بیمه هایمان را قطع کرد. با چه استدلالی در هیچ مراسم مذهبی شرکت نمی کند. حتی در مراسم عروسی خواهرم که همه دوست و آشنا بودند نیامد.

این اواخر همسرش جز عیدی دیدنی نوروز خانه ما نمی امد. آخرین بار که آمد، مادرم از کربلا آمده بود. اجازه نداد برادرم بین ما بنشیند و غذا بخورد، فردایش مادرم سکته کرد. از بس که به این برادرم علاقه دارد. خلاصه اینکه ما برادرمان را دو دستی با نیم  رضایت تحویلش دادیم و او به ما زخم زبان مجردی می زند بماند. کارش بجایی رسیده که برادرم چند سال است با من حرف نمی زند چون مجردم و مونث. حتی یک پیامک که هیچ، حتی شماره من را از گوشی اش پاک کرده. دل ها سوزانده از ما مخفیانه. حال و روز برادرم به جایی رسیده که درد عصبی زده بود به کمرش و دوماه زمین گیر بود و ما اجازه نداشتیم برویم ملاقاتش! بهانه گیری و نفاق این زن بد دل ما را روزی هزار بار می کشد.  خواستگار برای من می آید زیرآب زنی می کند. خیلی تقلا کرد تا خواهر کوچکم که مشغول درس و مدرسه بود به بدترین مورد ممکن شوهر بدهد و ثابت کند من مجرد مانده ام. ما را فقیر و بی فرهنگ می خواند. هر چه برادرم  به دیدار ما می آید: اولین حرفش این است از بس نادان بودی. درس به چه دردی می خورد. حالا هنر کردی؟ چهار تا کتاب خواندی. آنقدر عجیب سرزنش می کند که دل سنگ ما هزار بار می شکند. مادرم دعوت به سکوت می کند که حرف دلش نیست مونس بد دارد. چه اشک ها که از ما گرفته اند. چه شب ها که مادر تا صبح گریه کرد و نخوابید. جالبش اینجاست که   برادرم قبول نمی کند این زن بیمار است و این راهش نیست. با همه مرد بودنش از او می ترسد از بس در این زن در خانه بد رفتار است و بد ادا و بد دهن و در کوچه خوشرفتار و خوش زبان البته اگر کنایه ها و تندی هایش را در نظر نگیریم. تلخ قضیه اینجاست که پدر و مادرش محکم چسبیده اند به این دختر از بس خوب فیلم بازی می کند. مادرش کلید خانه برادرم را هم دارد و سر زده می رود منزلشان. گاهی هم تماس می گیرد با مادر بیچاره ما که این پسر شما همیشه دعوا راه می اندازد و دختر ما را اذیت می کند. سال به سال طرف خانه ما پیدایشان نمی شود. هر چه ما خواستیم برویم بهانه ای جور کردند که نیایید. بعد هم هر جا چندتا غریبه باشند بلند می گوید که شما که نمی روید سر بزنید. خلاصه ما گیر افتاده ایم وسط این معرکه و غده سرطانی. ترسمان این است تاب برادرم تمام شود و کاری دست خودشان بدهند. به پدر و مادرش بگوییم که آن جورند.  پدر و مادرم که ساده و اهل بساز و می گویند چه می شود کرد. خواهر و برادرش هم از زندگی هایشان مشخص است دقیقا اینگونه اند. مانده ایم که با فشار روحی و اذیت های این مار خوش خط و خال چه کنیم! و عاقبت این بچه ها چه می شود. خدا هم که دوستش دارد، هم مادر است و هم همسر این گونه دارد و ما مجرد ماندیم.

حرف هایش که تمام شد عجز را می شد از چشم هایش دید. هیچ وقت فکر نمی کردم ظلم تا این حد گسترده باشد. فرزندی که بیمار است را بدهیم دست مردم. طرفداری کنیم. مانع ازدواج بقیه اعضا باشیم و مهمتر از همه اینکه زمینه بد بین شدن عده ای به خدا باشیم. درست است که خدا  در قرآن گفته همه شما در امتحانید. خوب و بد روزگار همه اش امتحان است نه امتیاز یا عقاب. حساب و کتاب ریز به ریز همه اعمال هر چند در دنیا بی اثر نیست، در قیامت است ولی قدرت فهم و هضم این مطالب برای همه ساده نیست. حواسمان به خدایی که برای مردم می سازیم باشد!


 خدایا حق با تو بود زن و مردی که عاشق تو باشند را با پایه گذاری و حمایت ظلم که نه با ظالم پروری  و تحریف تو چکار!

 

 

ارغوان/ 26 آبان 1399

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۶
ارغوان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی