حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۱۸ ب.ظ

خیلی بی انصافی!

هفته ای یک بار بیشتر همدیگر را ملاقات نمی کنیم شاید هم کمتر. مدتی بود حال و هوای عجیبی داشت. حس می کردم بین دو راهی خاصی سر درگم است. مبهم بود و ساکت. دوستی هایمان آنقدر حریم دارد که نمی توانستم سوال کنم. حتی شوخی هم پسند خاطر مبارکمان نبود. ولی از اینکه دوستی با این کمالات را گرفته خاطر ببینم، دلم آشوب بود. حتما اتفاق ویژه ای برای فهیمه افتاده است. او بیدی نیست به این بادها بلرزد. اهل تجسس و چون و چرا نیستم ولی دلم راضی نشد.

کمی که حرف زدیم پرسیدم: «فهیمه یک سوال می پرسم دوست داشتی جواب بده دوست نداشتی حرفی نزن. ناراحت نمی شوم. اتفاقی افتاده؟ نکند در شُرُف ازدواجی که این قدر مبهم و سردرگمی؟ صبر کن صبر کن. نگو چیزی نشده که باور نمی کنم. بگو نمی توانم بگویم.»

- مکثی کرد و گفت: اتفاق! نه اتفاق خاصی نیفتاده دارم سعی می کنم با این مسأله کنار بیایم؟

- کدام مسأله؟ مگر تو مسأله هم داشتی؟ ریاضی فیزیک زیست؟ بده خودم برایت حل کنم:). ببخشید کنجکاوی می کنم. از هر کجا راضی نیستی مدیونی اگر جواب بدهی.اگر می دانی گفتنش کمکی می کند بگو. قضیه ازدواج است؟

- هم بله هم نع. ازدواج است ولی ازدواج نکردن تا ابد. حرفش را قطع کردم

- حالت خوبه؟ این حرف ها یعنی چه؟ شاید خدا در سرنوشت من و تو ازدواجی ننوشته باشد. خودش بهتر می دانسته. به جایش عفت داده و بی میلی به نامحرم و ارتباطشان حتی در حد نگاه. چیز کمی است؟ اما تصمیم بر ازدواج نداشتن و نا امیدی و... حرف دیگری است. شیطان را لعن کن دختر! حالا خبری هم در ازدواج نیست. هزار جور مسئولیت، نشد بهتر. شد الحمدلله.

- نه ارغوان. قضیه مهمتر از اینهاست. من از بچگی دوست داشتم یک مادر خوب باشم. مادر مهدی یار  و مطهره هایی که اسلام به وجودشان افتخار کند. تربیت را از خودم شروع  کردم. 20 سال است! ولی خوب می فهمیدم بچه، پدر خوب هم می خواهد و تلاش من کافی نیست.  حتی درس خواندنم، سر کار دائم نرفتم و... همه اش به خاطر همین بود. اما حالا دیگر نمی شود. از هر طرف حساب کنی نمی شود. یک مقدار پول برای جهیزیه ام داشتم، حساب کتاب کرده بودم با وام ازدواج و... می شد وسایل زندگی ساده ای تهیه کرد. بعد از این بازی دلار به خدا ارغوان همه اش را یک یخچال ساده نمی دهند. پدرم دیگر توان کار کردن ندارد. بیمه نیست. سر کار نرود در آمد نداریم. در خرج و مخارج منزل مانده. خودم هم که کار ندارم. شرایط سنی اش را ندارم. ارغوان همه پل های پشت سر من خراب شده است. همه ارزوهایم چند ماهه به گور رفت. وقتی رفتار مردم با دخترهای سن بالای با شرایط خودم را می بینم می خواهم دق کنم. بعد از این همه ابرو داری. تلاش و حفظ خودمان و... ارزش های ما کشک شد. به خدا ارغوان همه دنبال پولند. نگاه ها مادی است. کسی خدا و آخرت سرش نمی شود. کسی دنبال مادر برای نسلش نیست، اینها همسر برای دنیایشان می خواهند ارغوان! از فکر به اینکه یک عمر تلاش کردم زهرایی زندگی کنم و حالا شبیه دشمن نفرین شده شان با ما رفتار می شود، از فکر آینده ام قلبم می گیرد. ازبیکاری و نگاه به دفتر و کتابم چیزی نمانده، کم بیاورم.  ارغوان من تا چند روز دیگر از نگاه شرمنده پدر و مادرم جان می دهم!

بغض راه گلویم را بسته بود. چیزی نداشتم برای گفتن. برای نوع حساب کتاب کردن هایش رجز خواندم. سعی کردم خط بکشم روی بیشتر واقعیت ها. به بدبینی و نگاه انسان گونه به خدایی که دارد سرزنشش کردم. به او امید دادم، شاید هم خدا یک جوانمرد برایت فرستاد. یک پدر نمونه برای بچه های اینده ات که از تو، خودت و پاکی و نجابتت را خواست و چند ساله به همه آنچه که بیست سال انتظارش را کشیدی می رسی. ولی ته دلم می فهمیدم برای نصف شهر که نه برای تعداد قابل توجهی از خانواده های ایران زمین باید این معجزه رخ می داد. بازی دلار از فهیمه ها و جوانمردهای زیادی «امید» گرفت.

خدایا حساب مجریان امید کُش که مشخص است. ولی حق با تو بود. مردی که عاشق تو نیست. زنی که عاشق تو نیست. طالب اسکناس است و دلار، او را چه به عشق فهیمه ها! او را چه به مادری برای نسل جوانمردها! آنها را چه به داشتن مهدی یارها و مطهره ها!



ارغوان/ 28 تیر 1398


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۸
ارغوان ...
جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۹ ق.ظ

آدم حسابی!

چند سال قبل اتفاق تلخی، وسیله شد ما هم چشممان به دنیا بازتر شود و به قول برخی ها چندتا آدم حسابی ببینیم. از آن آدم هایی که هر چه علم و موفقیت هایشان بیشتر می شود روحیه خدمتشان به خلق و خشوع و خضوعشان در برابر خدا بیشتر می شود. از آنهایی که وقتی سلامشان می کنی، تازه مفهوم روی خوش داشتن با مردم ضمن رعایت اخلاقیات و شرعیات را می فهمی. از آن آدم های آسمانی ساکن زمین. آن قدر متفاوت که از داشتن شماره عضویت شبکه های اجتماعیشان احساس غرور می کنی. از آن آدم هایی که با دیدن آنلاین بودنشان حس تعلق و افتخار داری.  آدم حسابی آشنای مادر اجازه داده بودند هر موقع سوالی داشتیم و ضرورتی ایجاد شد، برایشان پیامی ارسال کنیم.چند روزی بود پیامی ارسال کرده بودیم به کاربری شبکه پیامرسانشان و منتظر جواب بودیم.

از آنجایی که خدا به ما نظرداشت و گوشی اندروید در پیت ما از همان ابتدای ورودش به خانواده، در اتصال به اینترنت، مشکل داشت، پیام رسان های ما روی لپ تاپ نصب است. با خیلی از پیام رسان های سوغات آن سوی مرزها آشنا بودم بدون اینکه استفاده ای داشته باشم، جز یکی دو مورد که وقتی کارکردشان را برای خودم بررسی کردم دیدم مطلوبمان نیست که در احوالپرسی از یکی دو نفر از اعضای خانواده و یکی دو نفر دوست و آشنا، وامدار دولت یهود باشیم، کاربری ها را حذف و ترکشان کردم و به یک پیامرسان ملی بسنده.

مادر منتظر جواب بود.  نمی خواستم عهدم را بشکنم.

از یکی دو هفته قبل از ارسال پیام، متوجه گشت و گذار بی معنا در پیامرسان وطینیم شده بودم، برای ادب کردن خودم، استفاده اش را محدود کردم به بعد از نماز صبح و ظهر و شب. کار سختی بود. اوایلبعد از روشن کردن لپ تاپ با اشتیاق و انتظار چند ساعته اولین کاری که می کردم، باز کردن پیامرسانم بود.  هیچ دوست و آشنایی حس نمی کردم. به نظر می رسید تا به کسی سلامی نکنم، علیکی نمی شنوم. ذوقم کور می شد، کم کم عادت کردم و خیلی روزها ظهرها هم سری به کاربریم نمی زدم. خودم را دلداری می دادم: «اینکه خانه باشی و اینترنت باشد و بیکار باشی و پرهیز کنی مهم است. دوست و آشنا می خواهی چکار!». هنوز هم نیاز بود پرهیز را ادامه بدهم و این امتیاز را حفظ کنم.

بیچاره مادر. همه چیز فراهم ولی برای شنیدن خبر باید چند ساعت انتظار می کشید. در هر نوبت سراغ لپ تاپ که می رفتم برای مادر توضیح می دادم؛  هر روز آنلاین می شوند ولی پیام را باز نکرده اند. عکس العمل های متفاوتی می شنیدم.

خوش به حال آدم حسابی! علت هایی که خانواده برای جواب ندادنشان ردیف می کردند خیلی قشنگ  و خلاقانه بود. دیده بودم دوست و فامیل پاسخگو نیستند، بین تعبیرها، منفی بافی هم هست. ولی برای آدم حسابی هیچ کس در عرض چند روز، با شنیدن خبر جواب ندادن در سه نوبت صبح و ظهر و شام حتی یک تعبیر منفی نبافت. برای کسی که همه ارتباط کلامیمان با او یک ساعت نمی شد، همه اطلاعاتمان از او یک اسم و فامیل و حرفه بود. اما رفتارشان چنان خانواده را تحت تاثیر قرار داده بود که به خود اجازه هیچ ذهنیت منفی نمی دادند.

درود بر انسان های مردی که با عملکردشان نه تنها افتخار خانواده و فامیل و جمع خود هستند، دیاری به وجودشان افتخار می کند.



ارغوان/ 21 تیر 1398
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۸ ، ۰۶:۰۹
ارغوان ...
شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۲ ق.ظ

به این میگن بابا!

یکی از بزرگترین اختلاف نظرهای من و بابا در ازدواج است. همین طور یکی از بزرگترین تفاهم های من و بابا. در ملاک و شرایط و وچون و چرای ازدواج دختران اختلاف نظرمان مشهود است و در چون و چرای  ازدواج پسرها تفاهم نظرمان.

چند روزی بود حرف از ازدواج برادر محترم بود. هر کسی حرفی می زد و اظهار نظری می کرد. خودش می گفت: عمرا. با شرایط امروزی و توقعات دخترها، بمیرد هم تن به ازدواج نمی دهد. فلانی را دیدی ازدواج کرد بد بخت شد. گرفتار شد. همیشه دعوا و تشنج که چی؟ مثل دختر خاله اش خانه و ماشین آنچنانی ندارد.حوصله  این دعوا و تشنج این چشم و هم چشمی ها را ندارد.  مادر نصیحت می کرد که «مادر جان این چه حرفیست میزنی. همه که مثل هم نیستند. خواهرت را ببین.  من و پدرت اول زندگی چیزی داشتیم. ازدواج کنید خدا برکت می دهد. خیر می رساند. همه چیز درست می شود. نصف دینت کامل می شود...».  آن یکی سکوت کرده بود و بابا هم  مرا مخاطب قرار داده بود و به شکل جالبی مورد معرفی می کرد.

«فلانی مرد خوب و اهل حلال و حرام  و نماز روزه و زحمتکشی است. خدا سرش می شود دختر ندارد؟؛ فلانی مرد آقایی است. فقیر هست ولی خیلی با اخلاق است و مردم دار فکر کنم دختر داشته باشد. بپرسید ببینید دختر مجرد دارد. دختر های فلانی مثل پدر مادرشان نجیب و  پاکند، کسی نگفته اینها نگاهشان به ناموس مردم افتاده شش هفت تا دختر داشتند اگر یکی داشته باشند بگیریم برای برادرت به دنیا می ارزند. فلانی ادم دست به خیر و اهل بیت دوستی است. بچه هایش هم مثل خودش اهل صفا و کرمند. دختر نداشت؟ ...».


درود بر مردان مردی که درستکاری و عشقشان به خدا، مردم را مشتاق پیوند با دختران نجیبه شان می کند. درود



ارغوان/ 1 تیر 1398

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۱:۱۲
ارغوان ...