حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۹ ق.ظ

هم قدم تا بهشت !!!

اشک های  بی اختیار مادر  را به جز در مراسم فوت مادربزرگ و پدربزرگ، در مصیبت اهل بیت علیهم السلام دیده بودیم و بس. هر چند گریه عادت خانم هاست ولی گریه مادر برای ما عادی و معمول نیست. از آن صحنه هایی است که ما به عنوان فرزند و هم خانه همیشگی، به ندرت با آن روبرو شده ایم.

چند روزی است با اینکه تمام تلاشش را برای حفظ خودش به کار می گیرد، اشک هایش را گاه و بیگاه می بینیم. فرقی ندارد جلوی چشم ما باشد یا جمع های غریب و آشنا، دست خودش نیست. دو سه سالی است، حرف از سفر کربلا و پیاده روی اربعین زدن پیش مادر کار سختی شده است. از آن محبین سر از پا نشناس ارباب است. وقتی بگویی: «مادر نمی شود. نمی شود. رفتن با اتوبوس برای شما خطرناک است، پیاده روی با وضعیت جسمی شما ممنوع است» فقط سکوت می کند و آرام اشک می ریزد. منطق حریف دلدادگی نیست، به شدت هویداست. 

حال من از مادر بهتر نیست. اولین سفر زندگی ام بدون خانواده، هر چند با کاروانی معتبر و همراهی دوستان، به کشوری غریب است و تنهایی. نگرانی برای مادر و احوالاتش، نه گفتن به خواسته مادر به خاطر خودش، نگران به وقوع پیوستن احتمالات تلخ ممکن در طول سفری اینچنینی و شرمنده بابا شدن در اصرارم برای اجازه دادن و رفتن، نرفتن و ایجاد نشدن فرصتی دوباره، نگاه های تعجب انگیز و پرسشگر دوست و آشنا، کارهای نیمه تمام، خوف از ناراضی بودن خدا و قدم هایی با توهم ثواب، رجا از سنجش شرایط و اینکه رفتن با خانواده واقعا برای امثال من فراهم نیست و الا چه چیز بهتر از بودن با خانواده و چه سفری تلخ تر از تنها رفتن، و ده ها دلیل دیگر که یک به یک سمباده روح شده و آزارم می داد.

چند نفری از فامیل زودتر از ما راهی می شدند و مادر اصرار دارد برای خداحافظی با همه تا پای اتوبوس برود و التماس دعا بگوید. جمع بزرگی از زائرین و بدرقه کنندگان توی سالن جمع شده بودند. از گوشه و کنار زمزمه های های مختلفی به گوش می رسد: «شوهر من که می خواهد راحت باشد، می گوید جای خانم ها نیست. دارد مرا با دوتا بچه می گذارد خانه مادرم که دو هفته برود موکب و خوشگذرانی». «غلام عباس که تکلیف آدم را مشخص نمی کند خودش بازنشست شده بازهم نمی آید هیچ، خودم دارم با هزار خجالت با خانواده خواهرم می روم یک چیزی هم طلبکار است و قهر و غضب راه انداخته» «من که بچه ها را گذاشته ام پیش بابایشان، همه سال من می مانم خانه و بچه هایش، این دو هفته او بماند و بچه هایش»، «دختر جان تو تنها می روی؟ خوبیت ندارد. پدری مادری، خواهر و برادری نیستند همراهت؟» «این کارها همه اش اشتباه است. اربعین که تمام شد با همین هزینه مثل خان می رویم زیارت. پیاده روی به چه درد امام حسین علیه السلام می خورد؟». حوصله گوش دادن به غر غر کردن های مختلف را نداشتم. ولی اگر همه آنها که استرس و نگرانی هایشان را در قالب جملاتی تلخ مطرح می کردند، نگاهی می کردند به رضایت خاطر زوج جوانی که با فرزند چند ساله شان راهی بودند و پیرمرد پیرزنی که با تجربه زندگی مشترک پنجاه ساله می رفتند قدم زدن های باهم را تا رسیدن به زائر اربعین حسینی بودن، تجربه کنند، جواب حرفشان را می گرفتند.

خدایا می فهمم شرایطی هست که خانواده نتواند باهم و همراه باشد، تجربه همه ثانیه ها کنار هم ممکن نیست. حتی هر کنار هم بودنی با هم بودن نیست.  ولی نمی فهمم دل های عاشق را با غر زدن و تلخی کردن و نگران کردن خاطر یکدیگر چکار؟! کدام عاشق از رسیدن معشوقش به خواسته اش، یا گذشتن از خواسته اش برای معشوقش ناراضی است؟! کدام عاشق و معشوقی در صورت امکان، با هم نبودن را بر با هم بودن ترجیح می دهند؟

خدایا حق با تو بود. بی تو همه چیز هیچ است، خودم شنیدم تو در دل ها نباشی، نوای همدلی و محبت حتی بین آنها که زیر یک سقف زندگی می کنند، آهنگ دلخراشی بیش نیست.

 

ارغوان/ 12 مهر 1398

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۷:۵۹
ارغوان ...