حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

حق با تو بود

دست نوشته هایی با موضوعات اجتماعی و مشکلات مردمی(تمام اتفاقات حقیقی است)

آخرین مطالب
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۲۳ ب.ظ

دختر خودمه!

کارها رو به اتمام بود که گوشی صبا زنگ خورد. بعد از تمام شدن مکالمه گفت، خواهرش تا چند دقیقه دیگر با ماشین می آید دنبالش، خیلی اصرار کرد که با هم برویم. با خانواده اش آشنایی نداشتم. از اینکه دعوت صبا را با آن همه اصرار و صداقت رد کنم خجالت کشیدم. بدون هیچ تمایلی به همراه نفیسه با او همراه شدیم.

خواهرش روی صندلی جلو کنار راننده جوانی نشسته بود. خوش آمد گویی گرمی کرد و احوالپرسی، راننده ولی به جواب سلامی بسنده کرد. به نظر می رسید خواهر و برادرکوچکتر صبا باشند ولی رفتار صبا نشان می داد راننده با او محرم نیست.

فردای آن روز برای ادامه کارهای نمایشگاه دوباره جمعمان جمع شد. نفیسه از صبا خواست از خواهر و برادرش تشکر کند که رنگ صبا دگرگون شد و توضیحاتی داد که از تشکر که هیچ از جانمان سیر شدیم.

«برادرم نیست. خواهرم بود و همسرش. خواهرم ده سال از من کوچکتر است. چند سالی هست ازدواج کرده است. هنوز درسش تمام نشده بود. همه با ازدواجش مخالف بودیم. پدرم پایش را کرده بود توی یک کفش که باید قبول کند. بین حرف هایش می شنیدم که می ترسد مثل من شود. سنش بگذرد و نتواند راضیش کند. چشمش را بست و گوشش را پنبه گذاشت. هیچ وقت خودم را نمی بخشم. خواهرم فدا شد. حیف شد. وقت ازدواجش نبود. موافق ملاک هایش نبود. اصلا عقلش به این چیزها نمی رسید. توی این باغ ها نبود. شب عقدش برادرهایم هم بلند بلند گریه کردند. انگار همه عالم و آدم دست به دست هم داده بودند، بعد از یک سال مقاومت و تلخی و جر و بحث این اتفاق بیفتد. هیچ وقت خانواده همسرش و رفت و آمدها و اصرارها و اذیت هایشان را حلال نمی کنم. بعد از اینکه خطبه عقد قرائت شد تازه می فهمیدم چه شده است. چند ماه که پاک زده بود به سرم. چشم دیدن این پسرک و رفت و آمدش توی منزلمان را نداشتم. وقتی به خواهرم نگاه می کرد و کنارش می نشست می خواستم چنگ بیندازم توی صورتش و بعد هم خفه اش کنم. لیاقت خواهرم را نداشت. اصلا نداشت. نگاهم به پدر و مادرم عوض شده بود. از حاکمیت پدرم و سکوت مادرم متنفر بودم. وقتی می دیدم از نان شبمان می زنند برای جهیزیه و وام پشت سر هم قطار می کنند روحم توی بدنم سنگینی می کرد: «چرا باید برای این پسرک این همه فشار روی خانواده باشد؟». با جر و بحث هایی که کردم خودم را از چشم خدا و خانواده انداختم. ولی خدا شاهد است همه اش بخاطر خواهرم بود. یک دختر تحصیل کرده مومن باسواد زیبا و خانواده دار تسلیم سرنوشتی شد که نباید. مدتی که گذشت تازه فهمیدم عمق فاجعه بیش از اینهاست و بعد دیگر قضیه غم انگیزتر بود. رفتار جامعه و نگاهش به من عوض شد. با اینکه ازدواج گریز بودم ولی باید ایمانم را نعوذ بالله در حد پیامبر می بردم بالا. همه چیز علیه من بود. یکی دو خواستگار عجیب! و بعد هم مثل اینکه درهای رحمت الهی بسته شود، دیگر هیچ. حرف و حدیث مردم. نگاه های تحقیر آمیز همسران برادرانم و کنایه های خود و خانواده هاشان. شرکت در مراسم های مشترک.  نادیده گرفتن خودم و احساسات و نیازم. من فقط 29 سالم بود. نمی دانم چطور شد که بقیه به این نتیجه رسیدن از من همه چیز گذشت! «من جوان نبودم و آرزو نداشتم؟چه خطایی از من سر زده بود؟ من فقط برای اعتقاداتم جنگیدم. حجاب و حیا و درس خواندن  چراجرم است و خطا؟. هیچ کس درکی از شرایط من نداشت. برای همه، بعد از صورت گرفتن وصلت همه چیز تمام شد. جز من! همه من را بین این همه بحران نادیده گرفتند! با ازدواجش مخالفتی نداشتم اما نه با هر نوع ازدواجی. دیگر خواهرم و خانواده ام را مثل قبل دوست نداشتم. چند سال طول کشید و خدا خیلی کمک کرد تا بفهمم «آنها نیتشان خیر است. پدر و مادرند نه دشمن. بد نستند، فقط بلد نیستند. اصلا دختر خودشان است. اختیارش را دارند. نباید از هیچ کس توقعی داشت. الان می فهمم که نعمت بزرگی بود. خیلی بزرگ شدم. وابستگی هایم شکسته شد. ولی شماها این کار را نکنید. احترام خواهر بزرگتان را پیش مردم نگه دارید. با خدا معامله کنید. یکی رزق شما باشد جایی نمی رود. تلاش کنید او هم به خواسته هایش برسد. خدا برایتان جبران می کند. من باور نمی کنم خدا در رحمت را به دختر عفیفه بسته باشد و نشود برای او کاری کرد. اصلا چرا اجازه می دهیم تا این سن و پیش آمدن این مشکلات تاخیر داشته باشد. از خودمان نمی پرسیم چرا؟ چرا کمک نمی کنیم؟ برای اعتراض ما حضرت شعیب را مثال می آورند که به موسی علیه السلام گفت هر کدام از دخترانش را می خواهد انتخاب کند. ولی کسی توجه نمی کند پدرِ دختر، شعیب پیامبر بود و داماد موسی و هر دو مقام عصمت داشتند، دختری که می ماند بزرگ شده آن خانواده بود.نمی گویم مطلق نباید چنین کاری کرد ولی برای چنین کاری خیلی چیزها را باید در نظر گرفت. خلاصه اش اینکه دل من که گِل بود. کمک به دینداری همدیگر که کشک. ولی اجرای این قانون در شهرستان و در خانواده هایی امثال ما، نه یک دختر عفیفه، دو نسل را قربانی کرد.»

با اینکه فقط گوش می دادم دلم به شدت شکست. کسی درک نکرد صبا چه می گوید. فقط می شود گفت: «دین را درست بفهمیم و بعد عمل کنیم. معنی برخی حرف ها و توصیه های بزرگان و مبلغین رقم زدن چنین غمنامه هایی نیست».

 

 

ارغوان/ بهمن 1398

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۲۸
ارغوان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی